۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

ازمجموعه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

هواش

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اسیب

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سلاامت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خط و ربط

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بدو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

فدایی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

حیثیت علمی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

زبانش

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نماد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خلاصه کردن

 

اگه بخام مختصر و مفید بگم..ساعت شش و پنج دقیقه صبح بیدار شدن با صدای الارم گوشی ک اهنگ «حس جدید» مرتضی پاشایی ست ک بسیار دوستش میدارد و در حالیکه بزرگوار در همان دو ثانیه اول الارم بیدار شده است دست ها را روی بالش و زیر دو دستش ک کانکت همند قرار میدهد و تا اخرش گوش میکند..خود را تا ساعت هفت ب شرکت رساندن، تدارک املت معروف خودش و صرف همراه با همکار و رفیق خاص جناب حقیقی ک البته او از بازنشستگان چوب و کاغذ مازندرانه و انقدر او بینظیر است در مقابل هر بار پرسش شیخی مبنی بر اینکه با این همه اجتماع خوبی و پرفکتی ایا واقعن تو مازندرانی هستی؟!(اره درست متوجه شدی تیکه بتو بود😂) لبخند ان بزرگوار و گفتن اینکه:«ته رِ بوتمه که..امه گته پییِرِ گته پییِر اصالت کرد هسته»..دوازده ساعت کار کردن(شرح ماوقع این دوازده ساعت در پست های احتمالی در اینده)..هفت غروب انگشت زدن و خروج و تا جلسه اتاق مدیر و سرویس شرکت و چه و چه رسیدن ب خونه نردیکای هشت..باز کردن در خانه..تعویض لباس ها...زدن کولر مثل جنازه روی مبل افتادن..نهیب زدن ب خویش ک بلند شو شام درست کن برا خودت گشنه ی اعظم تازه ناهار فردا رو هم باید اکی کنی..هی پنج دقیقه پنج دقیقه نکن،،ان بیچاره ب اندازه خستگیش شدید همیشه گشنه س البته همچنان فانتزیش را مبنی بر جلوی یک استکان چای ک حتمن باید نلبکی داشته باشد را دارد اما زهی خیال باطل تا این لحظه..سرانجام شکست ابلیس خارپشت و تسلیم شدن مقابل حرف منطقی مغز..کندن خویشتن از روی مبل..شام درست کردن با احتساب دو وعده..اماده کردن شام..رفتن و دوش گرفتن یک ربعی..برگشت و سشوار و این چیزا..صرف مثلن غذا خخخ..شستن ظروف بلافاصله بعد از غذا چون از گشادی بعد خود خبر دارد..دراز کشیدن روی مبل..بعادت هر روز صحبت کردن با پدر..صرف چای..صحبت با یک رفیق همیشه همراه بنام مسعود ک غالبن او عاشق تر است و میزنگدخخخخ..نه هفت هر روز هفته بلکه بگیر نگیر دارد..رفتن ب جلوی در ورودی خونه..نشستن روی سکوی مغازه ی خالیه همسایه..کشیدن یکی دو عدد سیگار..بازگشت ب خونه..نیم ساعت تا یک ساعت مطالعه غیردرسی..خاموش کردن برق ها..دراز کشیدن در جای خود..مقداری گوییز و شبکه های اجتماعی..قفل کردن گوشی و یک پهلو خابیدن در حالیکه یک دستش را ب عادت روی سرش دراز کردن طوری ک گوش و مقداری از چشم را پوشش بدهد😀..فکر کردن درباره چیز های ک دوست دارد و و در این اوهام و خیال نه خفته است ک انگار مرده است و دوباره روز از نو.این است خلاصه ای از زندگی رویایی ان بزرگوار ک برایش سال ها تلاش کرده بود😒😑این بود در جواب اوضاعت چطوریه تا تو باشی سوال نپرسی😁

موافقین ۰ مخالفین ۰

سو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ایموج

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

استوری

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید