اینجا در ورودی هاله خب..وقتی داشتم میرفتم بابام کنار این کاناپه نشسته بود مادرمم کمی اونطرفتر..حدود ساعت نه و نیم رفتم..میدونست ک دارم میرم سوغاتی بخرم..وقتی از این در وارد شدم اولین چیزی ک بابا گفت:ماشالاااااا چقد خریدی..بعد ک ریختم زمین نشونشون بدم گفتم بزار عکس بگیرم دلش بره..بابام گف اره حتمن بگیر..بعد گف برا هم خونه ایهاته دیگه..گفتم نه باابااااا..به اونا نمیدم اصلن..گفت یعنی یه دونه هم بهشون نمیدی..گفتم اصلن..دریغ از یکی..بعد از این پله ها رفتم اتاق لباسامو عوض کنم تو راه گفتم برا یه دختره..اخه پسر انقد ارزش داره ادم خودشو بندازه زحمت..تو خودت بگو کدوم پسر انقد ارزش داره؟؟بابام بیچاره فقط میگف بله..خخخخخ..دیگه دید من پررویی رو ب کمال رسوندم..این پوست میوه رو دستش گرفته بود میخندید میگف اینا چیه دیگه..بعد داده مامانم میگه لعیا بیا ببین..بعد اون خوشمزه هه هست مغز گردو داره اونم براشون خیلی جالب بود..خلاصه شبی بودا